جدول جو
جدول جو

معنی بله دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بله دادن(نَءْطْ)
قبول کردن دختر صیغۀ نکاح را. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بله بران و بله بری و بله گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
بله دادن
قبول کردن دختر صیغه نکاح را، بله گرفتن ازدختر در صیغه عقد
تصویری از بله دادن
تصویر بله دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَ سَ)
در بازی بل و چفته، اگر بل را با چفته طوری بزنند که طرف مقابل بتواند آن را در حال حرکت در هوا بگیرد، این عمل را بل دادن گویند. رجوع به بل و بل گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ/ لِ زَ دَ)
رها کردن. واگذاشتن. واگذار کردن. سر دادن. (یادداشت مؤلف) :
عشق بر دل قرعه زد چون دل نصیب او رسید
راه پیش او گرفتم دل به او دادم یله.
مسعودسعد.
، تکیه دادن. تکیه کردن. به درازا به پشت تکیه به جایی نرم کردن. بر متکا یا مبل یا صندلی یله دادن، یعنی: تکیه دادن. لم دادن. لمیدن. در حال استراحت کامل به چیزی تکیه دادن. (از یادداشت مؤلف) ، بی کار و بی عار شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رُ دَ)
جایزه دادن. پاداش دادن. احسان کردن. اجازه. رجوع به صلت و صله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ تَ)
دادن گندم و جو و ارزن و امثال آن. دادن غله. غله کردن، کرای سرای و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن. رجوع به غلّه شود:
فراز گنبد سیمینش بنشستم به کام دل
ز زر و سیم گنبدرا به کام او دهم غله.
عسجدی.
- غله بازدادن، سود دادن. بهره مندکردن:
صحبت چو غله نمیدهد باز
جان در غله دان خلوت انداز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ دَ)
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیلۀ اطعام مساکین بجا آوردن. اطعام کردن چهل روز پس از مرگ کسی. مشروبات و مأکولات دادن به فقرا و مساکین و دیگر اشخاص در روز چهلم مرگ عزیزی یا بزرگی. چله گرفتن و مراسم چهلم مرده را برگزار کردن. و رجوع به چله و چله گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چله دادن
تصویر چله دادن
مراسم چهلم مرگ کسی را بوسیله اطعام مساکین و دیگران بجا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صله دادن
تصویر صله دادن
جایزه دادن، احسان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چاش دادن، سلاک پرداختن، بهره دادن دادن گندم و جو و ارزن و مانند آن، کرایه خانه و کلبه و کاروانسرا و جز آن را دادن، غله باز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
لب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یله دادن
تصویر یله دادن
((~. دَ))
لم دادن، تکیه دادن به چیزی به نحوی که بدن در حال استراحت کامل قرار گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار دادن
تصویر بار دادن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
متفوّقًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
Edge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
donner un bord
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
dar borde
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
dar borda
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
an der Kante geben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
dawać krawędź
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
давать край
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
کنار دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
প্রান্ত দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
ให้ขอบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
kutoa kando
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
kenar vermek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
端をつける
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
给边缘
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
לתת קצה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
끝을 주다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
memberi tepi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
давати край
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
een rand geven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
dare un bordo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
किनारा देना
دیکشنری فارسی به هندی